جدول جو
جدول جو

معنی الک بند - جستجوی لغت در جدول جو

الک بند
حقه باز، شکل دیگر واژه ی ربال بند که به کولیان آواره اطلاق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترک بند
تصویر ترک بند
جایی در اتومبیل و سایر وسایل نقلیه که بار را در آنجا می بندند، دوال چرمی که در عقب زین اسب آویزان می کنند برای بستن چیزی، سموت، فتراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل بند
تصویر گل بند
باغبان، گل پیرا، نوعی پارچۀ گل دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک بند
تصویر یک بند
پشت سرهم، یک نفس و بدون درنگ
فرهنگ فارسی عمید
چوبی دراز در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به دو طرف آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
این ترکیب در لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی، ذیل ترکیبات خودنما، خودسر، خودرای، خودرو آمده است، چنین: مردم یال بند و بی پروا و بی مشیر و بی استاد بارآمده. اما محتمل است این ترکیب صفتی و به عبارت بهتر مترادفی باشد کولی و لولی و غربال بند را. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(لِ لِ)
دهی از دهستان ولوپی بخش سوادکوه شهرستان ساری، واقع در 11هزارگزی راه شوسه و راه آهن شاهی به تهران. کوهستانی، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 75 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه چرات. محصول آنجا برنج و غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ دَ / دِ)
زخمی که در آن نمک انداخته بند کنند. (آنندراج). زخمی که بر روی آن نمک پاشیده وی را ببندند. (ناظم الاطباء) :
هر شب ز شور گریۀ اخترشمار خویش
زخم گلوی صبح نمک بند کرده ایم.
سالک یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تیری بر پیش درشکه و کالسکه و امثال آن تا اسب را بر آن استوارکنند. چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چوب درازی که در جلو درشکه نصب کنند و به طرفین آن اسبها را بندند
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود:
ابر بهاریست ز سرچشمه آب را
زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد.
سلیم (از آنندراج).
وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست
می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند.
صائب (از آنندراج).
نم نماندست در جگر چه علاج
خشک بند است چشم تر چه علاج.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد در 16 هزارگزی شمال باختری چالانچولان و 5 هزارگزی باختر شوسۀ بروجرد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 370 تن شیعه هستندکه به لری و فارسی سخن میگویند. آب آن از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
فکل بندنده. کسی که فکل به کار برد. (فرهنگ فارسی معین) :
زین فکل بندان لوس کون نشوی نادرست
یک تن از تهران بمرز خاوران رهبر نبود.
بهار
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ بَ)
کلاه بند. نوعی کلاه در قدیم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ بَ)
چون گلپیچ گیسوبند است. (گنجینۀ گنجوی وحید دستگردی) :
لیلی گله بند باز کرده
مجنون گله ها دراز کرده.
(گنجینۀ گنجوی ص 336)
لغت نامه دهخدا
جامه رقصان را گویند، چهل بند و نوعی جامه مخصوص رقاصان که از پارچه های مختلف گونه گون سازند
فرهنگ لغت هوشیار
متوالیاً، مدام، دایم پشت سرهم یک نفس بدون درنگ: پشت دستگاه دودکش می نشست و یک بند ناله کسالت آور و غم افزای آنرا بگوش همسایگان می رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است
فرهنگ لغت هوشیار
خاجوکی خاجوک بند کسی که فکل به کار برد: زین فکل بندان لوس... . نشوی نادرست یک تن از تهران بمرز خاوران رهبر نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم بند
تصویر قلم بند
کلک بند: کلک ساز مویین خامه ساز سازنده قلم مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله بند
تصویر کله بند
نوعی کلاه در قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
((بَ))
چوب بلندی در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به طرفین آن می بستند
فرهنگ فارسی معین
اسم گزافه گو، لاف زن، دروغ گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چیزی را به طور سرسری و نیم بند بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای گیاه در شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
آن چه که در ته لاوک به جا مانده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
سایه بان پرده ای که از نی بافند، حصاری که از نی درست کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
گردن بند
فرهنگ گویش مازندرانی
تخته ی کوچک که بین دو پلور در قسمت بیرون دیوار اتاق است –
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه ای بین راهبالا جاده و درازنو در استرآباد غربی، ابتدای
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسمان یا ساقه رزی که دور کندو پیچند
فرهنگ گویش مازندرانی
النگو دستبند، آستین یدک برای کار کشاورزی و درو
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکم بند
فرهنگ گویش مازندرانی
اتا+بند، بخش کردن آواز، در ناظم الاطبا بند به معنی گره ی نی، در
فرهنگ گویش مازندرانی
حقه باز
فرهنگ گویش مازندرانی